Monday 3 June 2013

Ben Nevis

Ben Nevis ... شکرانه

بالاخره رفتیم بلند ترین قله‌ی بریتانیا

یک.
  دیر راه افتادیم چون روز  «وارم‌آپ» برا چند تا از بچه‌ها بیش از اندازه سنگین بود و روز اصلی هی بهانه می‌آوردن که اصلا نریم!! اما در نهایت تا قله رفتیم. تو راه برگشت نمی‌تونستیم خیلی استراحت کنیم چون می‌ترسیدیم هوا تاریک بشه.  روز وارم‌آپ  ماکزیمم سرعت باد تو قله به هشتاد مایل در ساعت می‌رسیده که خوب خیلی زیاده اما روزی که ما رفتیم اوستا کریم برامون  یک پرس هوای مشتی سفارش داده بود.  باد و باران اصلی ترین دغدغه‌ی ما بود و عجیب اینکه باد تو قله بیش از چهار یا پنج مایل در ساعت نبود. ... دم اوستا کریم گرم. دمش بیشتر گرم که با اون بی‌احتیاطی هایی که من کرده بودم حالم رو نگرفت و  کمرم خوب بود

دو
یک  ساعت نزدیک به قله پر برف بود. یعنی تو برف به ارتفاع نیم متر باید راه می‌رفتیم. تجربه‌ی خیلی متفاوتی بود. تو راه  برگشت این تکه‌ی برفی برام سخت شده بود. چون اولش من هی تو هر قدم وای‌ می ایستادم تا  از جای پام  مطمئن بشم؛ غافل از اینکه چون ارتفاع برف زیاد بود  و کوبیده هم نشده بود خیلی طول می‌کشید تا برف زیر پام سفت بشه؛ تازه وقتی جای پام  اوست و قرص (؟) می‌شد دیگه نمی‌تونستم ازش بیام بیرون؛ چون عملا تو یک چاله می‌افتادم.  بچه‌ها بهم یاد دادند که خیلی نباید دنبال جاپای محکم باشم. هومن میگفت بهش میگن مدل کماندویی. کج کج می‌آی پایین. عملا هیچ وقت هم خیلی جات ثبات نداره اما تو هر قدم اینطوری میتونی ممنتوم بگیری. درست میگفتن. .... نکنه تو زندگی عادی هم همین باشه؟ فکر کنم من تو هر مرحله می‌خوام همه چند  و چوند شرایط رو در بیارم و بعد برم مرحله‌ی بعد. خیلی طول میکشه! بعضی راه‌ها تو زندگی برفیه! تو برف بخوری زمین هیچی نمی‌شه! پس این ترس کاشونی رو بذار کنار ... تند برو 




No comments: