Tuesday 5 June 2012

توهمات


منتظر قطار نشستم. موهام رو هی لوله میکنم. «اگه این کار رو ادامه بدی، موهات چرب میشه، امشب هم که وقت نمیکنی بری حموم!» ... با خودم فکر میکنم ای کاش بودی. باهات میشستم خزعبلات میگفتم. چای میخوردیم و گاهی سکوتمون کش می آمد. من و تو سکوت هم رو خوب میفهمیم.... «الان دقیقا دلت میخواد کی اینجا باشه؟» میدونم که نیستی. یعنی اصلا هیچ وقت نبودی! حتی وقتی میگم (تو) برات کله متصور نیستم؛ یک ملغمه ای شده ای از همه ی تجربه های ناب من! ....«باز شروع کردی ؟ ... همین الان تمومش کن وگرنه دیگه تموم کردنش جونت رو میگیره!!» ... میرم چای بخرم. «مگه قرار نبود صرفه جویی کنی؟» .. منصرف میشم. هدفن رو میذارم تو گوشم. ... میخونه برا خودش ... به آقای ح پیغام میدم که بریم چای بخوریم میگه باید زود بره خونه. حدس میزنم یه چیزیش هست. میگم خوبی؟ میگه خوووووب. مطمئن میشم یه خبری هست و بعد کاشف به عمل میاد که خانوادش دارن میان ....یهو این (تو) کله پیدا میکنه!! دلم میخواد مامان و بابا اینجا بودن. من میرفتم خونه بو غذا میومد. میشستیم هی حرف میزدیم. اگه بابا اینجا بود تو این هوا حتما میرفتیم شهر گردی. شاید این مسیری که تازه یاد گرفتم رو با هم میرفتیم. بابا کج کج را ه میره، من هی مجبور میشم بهش غر بزنم، به ازای هر غر من میگه قوز نکن. با هم در مورد آی نقی حرف میزنیم بعدش هم در مورد آقای ل. نه در موردش حرف نمیزنیم. نمیخوایم اوقاتمون رو تلخ کنیم.... بعد ساکت میشیم. دیگه حتما به اون نون فروشی نزدیک خونه قبلی رسیدیم. بابا نون تازه دوست داره. میریم نون میخریم و با چایی میخوریم. بابا از زندگی پ ها میگه . یک جوری که انگار خوب نیست و روتینه! من تو دلم از همین روتین ها میخوام. بابا از اینکه نون زیاد میخوره میگه. از اینکه برا خودش سهم میذاره وگرنه صبح ها خیلی نون میخوره و چاق میشه و چاقی فشار خونش رو میبره بالاتر! ... بعدش میریم خونه. باید به مامان نگیم بیرون چیزمیز خوردیم! ... حتما مامان اصرار داره که زود بشسینیم سر میز. ... «یعنی تو قطار هیچ گه دیگه ای نمیتونی بخوری که نشستی خیالبافی میکنی؟».... منظره ها رو نگاه میکنم .... یادم می افته که برادر آقای ح هم میاد. هاها. هیچ جایگاهی یه برادر بزرگ تر تو خیالپردازی هام نداره! ... آقای (ف) پیغام میده که انقدر وقتی فلانی باهات تیک میزد، گفتی مثل داداشمه که رفت با فلانی دوست شد! ... جواب نمیدم . «آخه دختر تو چی از برادر داشتن میدونی احمق! ». .. چه این قطار آروم میره! ... کله ی فلانی رو میزارم برای تو! ... شله! به تنت زار میزنه! ...حیف اون هم تجربه ی ناب که بخواد کلش از این به بعد این باشه