Wednesday 28 December 2011

دیروز دو تا فیلم دیدم. اول چریکه ی تارا که توش سوسن تسلیمی بازی کرده رو دیدم. بعد باز دلم فیلم خواست. و زن دوم رو دیدم ساخته ی سیروس الوند. خوشم نیومد اما چریکه ی تارا خیلی خوب بود.

Monday 26 December 2011

با م حرف میزدم در مورد مدرسه ای که سر کوچه ی من هست. بهش میگفتم فکر کنم مدرسه ی حسابی باشه. اون میگه اما مدرسه های حسابی اینجا لزوما خروجیشون خوب نیست، لزوما دانش آموزاش بعدا دانشگاه خوب نمیرن. منظورش اینه که لزوما مثلا آکسفورد و کمبریج و یو سی ال و این تیپ دانشگاه ها نمیرن. منظورش اینه که لزوما اتم نمیشکافند، لزوما خروجی های این مدرسه ها آپولو هوا نمیکنند, لزوما خروجی های این دانشگاه ها وزیر و وکیل نمیشند! ... دلم میگیره از این نگاه. ... انگار تنها سنگ محک برای خروجی خوب یک مدرسه همین چیزاست. اگه اینا بود که ایران الان گل و بلبل بود. کم داریم بچه شریفی و تهرانی که مخ اند؟ .. سعی مکینم توضیح بدم اگه خروجی بک مدرسه بچه هایی صیقل داده شده باشند، یعنی اون مدرسه کارش رو خوب انجام داده. اگه خروجی یک مدرسه آدم های بهتری باشند. آدم های سالم تری باشند. دروغ کمتر بگند. منظم تر باشند. بلد باشند چه جوری زندگی کنند. خودشون رو بشناسند. .... شاید نتونم فکر هام رو واژه کنم، اما میدونم امیدی هم نیست که م در این باره تغییر کنه.

Monday 19 December 2011

نوشتن درمون میکنه

در راستای اینکه توشتن همیشه درمان کرده... این بار هم مینویسم...

صبح میام دانشگاه. صبح دوشنبه. یعنی همون روزی که همیشه همه ی عهد های شخصی من ازش شروع میشه! دنبال یه چیزی تو اکانت گوگلم میگردم که یکهو یه نوشته از ح توش پیدا میشه. از دلتنگی هاش برام. از قربون صدقه رفتن هاش. ... به خودم میام میبینم قلبم اونقدر تند میزنه که فکر میکنم الانه که بزنه بیرون. دستام یخ کرده... به بغل دستیم نگاه میکنم، خوبه که غرق کار خودشه... ناخودآگاه میرم که بهش ایمیل بزنم. یکهو تاریخ نوشته رو میبینم. مال دو سال و نیم پیشه!! ... چی دارم که براش بنویسم بعد از این همه مدت. هر دو تو این مدت تغییر کردیم. هر دو لابد فکر میکنیم اون یکی عوض شده ... ولی مشکل اینه که من هنوز قلبم داره تند میزنه..دستام یخ کرده و می لرزم. بدون اینکه دلم براش تنگ شده باشه. بدون اینکه دلم بودن درکنارش رو بخواد. ... فقط دلم کسی رو میخواد که ضربان قلبم رو بتونم بسپرم بهش ...

دیشب با م و ف رفتیم شام بیرون. ف از رابطه ی قبلی اومده بیرون. میگه موو آن کردن سخت بوده! میگه یه هفته طول کشید تا بکنه! ... یه هفته ... فقط یه هفته ...

Saturday 10 September 2011

بدیه اداره ی هوا شناسی اینه که هوای هر دهات کوره ای رو پیش بینی میکنه جز هوای آدم ها رو .. من هم هوای خودم رو نمیتونم پیش بینی کنم. یهو میبینی یک چیزی از اعماق تاریح میاد بالا و هوای من رو از نیمه ابری میکنه ابری همراه با رعد و برق و غرغر... بعله چنین موجودی هستیم ما

Wednesday 27 July 2011

چشمانی تر، صدایی گرفته و افکاری مغشوش؛
نومید

لبخندی به پهنای صورت، مژه های عاریه و خنده های مکرر؛
صورتکی شاد

چنان هستیم و
چنین می نماییم؛
بازیگرانی چیره دست که
در جشنواره ها رای می دهیم به شاگردانمان

Tuesday 26 July 2011

روزهای بلند غم اندود
شبهای کوتاه بی رویا
..
و من پیوسته تو را در قامت ساقی تصویر میکنم
از هیچ تصویر می سازم، می دانم