Monday 19 December 2011

نوشتن درمون میکنه

در راستای اینکه توشتن همیشه درمان کرده... این بار هم مینویسم...

صبح میام دانشگاه. صبح دوشنبه. یعنی همون روزی که همیشه همه ی عهد های شخصی من ازش شروع میشه! دنبال یه چیزی تو اکانت گوگلم میگردم که یکهو یه نوشته از ح توش پیدا میشه. از دلتنگی هاش برام. از قربون صدقه رفتن هاش. ... به خودم میام میبینم قلبم اونقدر تند میزنه که فکر میکنم الانه که بزنه بیرون. دستام یخ کرده... به بغل دستیم نگاه میکنم، خوبه که غرق کار خودشه... ناخودآگاه میرم که بهش ایمیل بزنم. یکهو تاریخ نوشته رو میبینم. مال دو سال و نیم پیشه!! ... چی دارم که براش بنویسم بعد از این همه مدت. هر دو تو این مدت تغییر کردیم. هر دو لابد فکر میکنیم اون یکی عوض شده ... ولی مشکل اینه که من هنوز قلبم داره تند میزنه..دستام یخ کرده و می لرزم. بدون اینکه دلم براش تنگ شده باشه. بدون اینکه دلم بودن درکنارش رو بخواد. ... فقط دلم کسی رو میخواد که ضربان قلبم رو بتونم بسپرم بهش ...

دیشب با م و ف رفتیم شام بیرون. ف از رابطه ی قبلی اومده بیرون. میگه موو آن کردن سخت بوده! میگه یه هفته طول کشید تا بکنه! ... یه هفته ... فقط یه هفته ...

No comments: