یکم
به نظرم روابط مدرن فرق اساسی داره با آنچه که چهل سال پیش مادر من توش بوده. تو نسل مادربزرگِ من شوهر آدم اولین، آخرین و تنهاترین تجربهی غنی رابطه بوده برای خیلی از افراد! تک تک سلولهام باور داره که اون مدل بده! اما خوب مثل هر چیز دیگهای این هم پکیجه! بعضی موقعها یک چیز پکیج سخته.... برای من که تا به حال تو رابطهای به این محکمی نبودم، همه چیز جدیده! چه خوبیهاش، چه بدیهاش. برای اون اینطور نیست و این باعث میشه گاهی احساس "آبجکت" بودن کنم! مثل مثلا یک کفگیر! قدیم یک کفگیر دیگه داشته، ده سال باهاش امورات میگذرونده و بعد فکر کرده زندگی آسونتره اگه کفگیرش بیشتر مطابق سلیقهاش باشه! ... هر دفعه که کفگیر عوض میشه، آدم خودش رو تطبیق میده به کفگیر جدید. به اندازهی دسته اش، به اینکه چقدر زود داغ میشه، به اینکه چقدر طول میکشه تا لکه ازش بره، به اینکه چقدر انعطاف داره! حتی ممکنه آدم به وجد بیاد از اینکه آشپزی باهاش حال میده! ... اما در نهایت آدم مدل آشپزیش خیلی عوض نمیشه! ... مدل عاشقی کردنش هم لابد چندان عوض نمیشه... در نهایت کفگیر هست تا آدم آشپزی کنه، حالا بماند که بدون کفگیر هم میشه آشپزی کرد
دوم
دلم میخواد تو بغلش بخوابم. به خاطر مشکل کمرم هر جوری نمیتونم دراز بکشم. یه تشک هم داریم که انگار بدترین تخت دنیاست. طول میکشه تا دستمون بیاد چهجوری اوضاع بهتره. بعد رویا پردازی میکنم که این کشف فقط مال خودمونه! یکتایی تجربه تو دلم قند آب میکنه! انگار کارخونهی قندسازی تو دلم راه افتاده ... براش از این «کشف» میگم. بنده خدا نه از کارخونهی قندسازی تو دل من چیزی میدونه و نه از ارزشِ یکتاییِ تجربه! ... میگه "خوب مگه چند مدل میشه دراز کشید!" ... کرمم میگیره، میگم قبلا هم اینجوری دراز میکشیدید؟ باز جواب میده که خوب آره آخه مگه چند جورمختلف میشه خوابید؟...راست میگه! همه روابط عاشقانه شروع میشه! تو این همه مدت حتما یک بار یکی کمرش درد داشته! حتما یک بار دشک بد بوده! ... راست میگه! سوال من احمقانه هست، گرچه که کاملا از دل برآمده هست! ... من نمیخوام کفگیر باشم .. دلم میخواد با هم آشپزی کنیم
سوم
اینجا یکی از اون طرف ماجرا نوشته
سوم
اینجا یکی از اون طرف ماجرا نوشته
No comments:
Post a Comment