یکم. وقتی مثلا 10 ساله بودم فکر میکردم سی ساله یعنی پیر! وقتی 20 ساله شدم فکر میکردم تا سی سالگی حتما کوه رو روی کوه گذاشتم. وقتی 25 ساله شدم فکر میکردم تا سی سالگی دیگه حتما از دوران دانشجویی خارج شدم، حتما کار و بار درست و حسابی خواهم داشت و حتما میدونم کجای دنیا میخوام ریشه بدوانم! .. تو 29 سالگی فهمیدم که عمرا من بتونم تا سی سالگی عاقل و بالغ بشم! هنوز تو کیفم ماژیک رنگیه، هنوز جزوههام رو خط خطی میکنم، هنوز بعضی شبها مسواک نزده میخوابم .... هنوز خیلی خل و چلام!! چند روز مونده بود به سی سالگی دیدم از بین آرزوهای به دست نیاورده یکی بد جور نشان از بیعرضگی داره! یعنی من بعد از این همه سال زندگی مسستقل در خارج (یعنی همون جایی که همه جز خوش گذرونی هیچ کاری ندارند!) تا 29 سال و 300 روزگی هنوز مست نکرده بودم! راستش چند بار تلاش کرده بودم اما فایده نکرده بود. فکر کنم ناخودآگاهم از مست شدن، از بیخود شدن، از اینکه نفهمی چی میگی و دیگران بفهمند، میترسید! خلاصه دیدم این تنها آرزویی هست که میشه در کوتاه مدت برآورده کرد و بالاخره مست کردم؛ اون هم جلو کسانی که باهاشون رودبایستی دارم. برا من تجربه ای نیست که بخوام به این زودیها تکرارش کنم! برام سرخوشی ناشی از می ناب وسوسه کننده تر از خر مستی هست. ا
دوم. کلی کادوی خوب گرفتم. اما عزیزترینهاش تلاش یار برا نوشتن اسمم رو کیک بود، وسواس یار برا گرفتن ساعتی که من خوشم بیاد بود! خانوم ک هم برام یک ظرف لازانیا درست کرده بود؛ بنده خدا به دلایلی که مثل سنگ میمونه و هیچ منطقی توش نمیره فکر میکنه من آشپزی نمیکنم. یک کادو هم گرفتم که من رو پرت کرد به گذشتههای نه خیلی دور! خانوم و آقای م پول 10 روز قهوهی صبح رو برام واریز کرده بودند تو یک کارت استارباکس. برام نوشته بودند که «میدونیم چند روز بعد از سیسالگی با خودت فکر میکنی باید یک کم صرفجویی کنی و حدس میزنیم حذف قهوهی صبح حالت رو میگیره» جزء به جزءاش رو درست حدس زده بودن
دوم. کلی کادوی خوب گرفتم. اما عزیزترینهاش تلاش یار برا نوشتن اسمم رو کیک بود، وسواس یار برا گرفتن ساعتی که من خوشم بیاد بود! خانوم ک هم برام یک ظرف لازانیا درست کرده بود؛ بنده خدا به دلایلی که مثل سنگ میمونه و هیچ منطقی توش نمیره فکر میکنه من آشپزی نمیکنم. یک کادو هم گرفتم که من رو پرت کرد به گذشتههای نه خیلی دور! خانوم و آقای م پول 10 روز قهوهی صبح رو برام واریز کرده بودند تو یک کارت استارباکس. برام نوشته بودند که «میدونیم چند روز بعد از سیسالگی با خودت فکر میکنی باید یک کم صرفجویی کنی و حدس میزنیم حذف قهوهی صبح حالت رو میگیره» جزء به جزءاش رو درست حدس زده بودن
سوم. به گمونم سی سالگی با بیست و نه سالگی خیلی فرق نداره
No comments:
Post a Comment