Sunday 16 May 2010

مثل کمر درد

مثل کمر دردم می مونه درد خونه نبودنم! درد اینکه تو محیطی هستم که بهش تعلق ندارم! درده لامصب می آد و میره! بی خبر می آد ولی جونم رو میگیره تا بره! ... دیشب بعد از این همه شب که ایجام، یهو از خواب پریدم فکر کردم تو اتاق خودم تو تهرانم! دنبال کلید چراغ خوابم گشتم که دیدم ای دل غافل خیلی دورم از اون چراغی که هی شبها یادم می رفت خاموش کنم و مامانم هی غر میزد که اسرافه

دیروز با اولون و نرما بودم. تو راه تا رسیدن به خونه ی نرما با اولون از کلی چیز حرف زدیم. از فرق شیعه و سنی گفتم. از اینکه دید مردم در مورد طلاق در ایران چه جوریه و اون هم حرف زد از شاخه های مختلف مسیحیت و ... بعد هم که تا میشد روحم صفا کرد از اون همه منظره ی سبز و با صفا! از دریایی که انقدر آروم بود که آدم باورش نمیشد واقعیه تا گاوهایی که مثل چی به ما زل زده بودن! .. اما امروز باز همون آدم بداخلاق غیر قابل تحملی ام که بودم. نمی دونم چه مرگمه!

No comments: